اندر ثناى فرزاد منبرى
دوش كيرم در سراى مقعد فرزاد بود
تا سحر از فكر و ذكر عالمى آزاد بود
انقدر او را نوازش كرده بود تا صبحدم
چون زبانش موبه مو اعضايش در اوراد بود
ميزباني را ندانم از كجا آموخته ست
اينقدر دانم كه همچون مادرش استاد بود
مادرش كير جهانى را به غارت برده است
در صراط المستقيمش رهزن زهّاد بود
شغل شيرينش به فرزاد گرانمايه سپرد
او كه خود ميراثدار قحبهى بغداد بود
روزگارى زانو و پيشانى از خاك برنداشت
اين هنر در جسم و جانش چيز مادرزاد بود
هركه از بستان كونش لحظهاى لذت نبرد
دسترنج عمر و گنج عالمش بر باد بود
تشنه لب بر چشمهى كونش فرود آمد سوار
مقصدم كيري كه مثل تيشهى فرهاد بود
باسنش آغوش بگشوده به استقبال دويد
واقعن فرزاد جوانمرد و شجاع و راد بود
آنچه در اين شعر خواندى تهمت و بهتان نيست
موبه مويش متكي بر مدرك و اسناد بود
       + نوشته شده در چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 18:50 توسط پوور ترین
        | 
       
   
